عروسی.

سلام

دیروز از مشهد برگشتم

عروسی پسرخاله جان به خوبی برگزار شد، البته اگه مسائل حاشیه ای و خاله زنک بازی های دو طرف نبود بهتر میشد!

مادرشوهر بازی خاله مون شروع شد!

عروس خیلی زیبا و در عین حال زرنگ و سرزبون دار بود! اما حسابی حرص خاله جان و دخترخاله جان ما رو درآورده بود!

پسرخاله هم که هنوز هیچی نشده زن ذلیل شده و حرفای خاله جون رو گوش نمیده و مغضوب علیه شده!

نمیدونم چرا تازگی ها این ازدواج ها اینقدر سست شده؟

یه حرف خاله زنکی میتونه بنیادش رو کن فیکون کنه! 

جوونا دم از عشق میزنن، ولی نمیدونن عشق واقعی چیه...

فال نکو.

سلام

با وجود اینکه سال 88 با یه دعوا به مثابه جنگ جهانی در ولایت سنگان (20هزار نفر به یه نفر!) شروع شد، اتفاقاتی بعد از اون افتاد که حاکی از اینه که سال خوبی رو در پیش دارم!

اصولا" من آدمی هستم که فقط به یمن و شگون اعتقاد دارم، نه به نحسی و چشم زخم و اید دست مزخرفات! اتفاقاتی که پیش اومد، هرچند اونقدر کوچیکه که قابل گفتن نیست، ولی ازشون بوی کامیابی به مشام میرسه...

 

رخ تو در نظر آمد، مراد خواهم یافت               چرا که حال نکو در قفای فال نکو ست!

 

نمی دونم چرا هر وقت حس جذبه بهم دست میده و میخوام اونو به دیگران منتقل کنم دهنم قفل و قلمم خشک میشه! گویا این طفلک های بخت برگشته توان توضیح این حالت رو ندارند!

حتما" دوست دارید بدونید این حال از کجا پیدا شد؟!

خوب به نظر خودم این نتیجه تنفس هوای پاک، شنیدن یک موسیقی خوب، خوندن یه شعر زیبا و دریافت SMS از یک فرد عزیزه!  

ساقیا آمدن عید مبارک بادت...

برخیز که می رود زمستان                                           بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه                                            منقل بگذار در شبستان...

 

یک بار دیگه هم سال نو شد

ولی دل کهنه ما نو نشد!

 

الان تنهائی تو اتاق نشستم. از صبح دو تا مریض داشتم.

برای مریض دومی تلفن زدن که : مریض بدحال داریم، زود بیا!

من زیاد هول نشدم چون سابقه سایدار و بچه هاش دستمه...

یه بار مریضی با گاستروآنتریت ساده (اسهال و استفراغ) رو گفتن اورژانسیه!

دیگه عادت کردم...

این دفعه وقتی رفتم دیدم یه آقای جوونی سرش رو با دستمال بسته و ناله میکنه...

ناپرهیزی کردم و گفتم رو تخت بخواب معاینه ات کنم!

گردنش کمی خشک بود و نمی تونست چونه اش رو به سینه اش بچسبونه...

گفتم کارمون دراومد... دم سال تحویل باید مریض ارجاع بدیم به بیمارستان!

گفتم باید بره بیمارستان، گفتن نمیشه نره؟! مهمون داریم!

گفتم ممکنه مننژیت باشه! تو اصلا" میدونی مننژیت چیه؟!

مریضه گفت همراهیش بره بیرون، بعد یواشکی گفت :  

قرص سیلدنافیل  (Viagra) خوردم !!!

دلم می خواست بگم : مرگ می خوردی مریض اورژانسی!!!

اینم از لحظات پایانی سال 78 و طبق معمول نثار فحش آبدار (البته تو دلم) به مریض!!!

Cyberpsychotic

سلام به همگی

امروز صبح بابای هاشم کوچولو اومده بود درمونگاه، پرسیدم کوچولو چطوره؟!

گفت از بیمارستان مرخص شده، حالش بهتره، تب نداره و تازه کلی هم چاق شده!

گفتم از من چه خدمتی برمیاد؟!

گفت یه آزمایش تب مالت هم برای من بنویسید!

ادامه ش نصیحت و آموزش پیشگیری از تب مالت بود که چون دوستان همه عالم هستن ازش فاکتور میگیرم! 

...

از 2 روز پیش تا دوم عید کشیکم...خوشبختانه تا به حال که کشیک بدی نبوده...

...

نمی دونم تو این مدتی که من درس می خوندم و از نت دور بودم چه بلائی به سر وبلاگ همکارا اومده؟!

یک مشت دیوونه با اسامی مستعار مختلف میان به پزشکا فحش میدن و هدفشون هم چندان معلوم نیست!

دوست عزیزمان "دکتر متوترکسات" به خوبی نام "سایبرسایکوتیک" رو برای اونا انتخاب کردن!

اولش که "آسیه" اومد تو وبلاگم کامنت فحش و بدوبیراه نوشت زیاد بدم نیومد، گفتم موضوعی برای خنده داریم!

اما حالا که یکی به نام "کوروش" میاد میگه "متوترکسات" اونو با آسیه عوضی گرفته و "متوترکسات" میاد مینویسه که "کوروش" همون "آسیه" است که یه وبلاگ برای توهین کردن به پزشکا و دانشجوهای پزشکی و حتی داروسازی باز کرده کمی تا قسمتی قاط زدم!

می ترسم یکی فردا کامنت بذاره که "متوترکسات" همون "کوروش" هست و پس فردا یکی دیگه بنویسه "دکترمانستر" همون "آسیه" و یه شاگرد مکانیک هست که اسم آقای مهندس رو روی خودش گذاشته و عقده دکتر شدن داره!

کم کم دارم اختلال هویت پیدا میکنم!

...

در کل فکر میکنم دنبال کردن بحث زندگی و کار و عشق و کشک و دوغ و آش رشته های مامان "دکترمهربون" (!) خیلی جالب تر از گذاشتن تشخیص افتراقی بین "آسیه" و دیوونه های دیگه باشه! 

...

من هنوز هم به اصالت واژه "عشق" شک دارم...

آخه دکتر مهربون، ببینید، تا اونجائی که تو ذهن من جا افتاده عشق یعنی من تو رو حتی بیشتر از خودم دوست دارم، اما وقتی که پای آلودگی عشق ناب با یه سری احساسات که اتفاقا" تشخیص افتراقیشون خیلی هم سخته پیش میاد و ملت روی هواهای نفسانی خودخواهانه شون اسم مقدس عشق رو میذارن دیگه چطور میشه به این واژه لکه دار شده ایمان آورد؟!

...

تا دم از احساسات پاک به یه آدم بزرگ میزنی از همه طرف به ناحق متهم به دلباختگی میشی و ... باز نام مقدس عشق رو بر این رابطه خیالی میبینی...متاسفانه این واژه لکه دار شده...

...

وقتی میگی من "عاشق" این موضوع یا این کار یا این شخص هستم باز مردم به هم چشک میزنن که : مبارکه! پای هم پیر بشین!

...

انگار عشق فقط یعنی احساسات بین دو عنصر غیرهمجنس، اون هم از نوع احساسات پست کاملا" دنیوی!

یه روز به یه دوستی گفتم :

ای کاش جنسیتم برعکس بود، اون طور کمتر دردسر داشتم و در مظان اتهام قرار میگرفتم... ارتباطم با افراد جنس مخالفم راحت تر بود...

دوستم گفت : ملت کم نمیارن... اونوقت به همجنس باز بودن متهمت میکنن!!!

نمیدونم...

پس ای کاش اصلا" "جنسیت" وجود نداشت...شاید اون طوری بهتر بشه معنی عشق رو فهمید

آتشکده دل

امشب چه شبی بود...

با بروبچ ماما و بچه های سرایدارمون آتیشی به پا کردیم که دودش به چشم همه مون رفت!

۲ عدد لاستیک ناقابل و چند لیتری نفت...

خوش گذشت، ولی فردا باید با صورت حاجی فیروز و بوی ذغال مریض ببینم!

حیف که ترقه و فشفشه نداشتیم!

اونقدر امشب زردی و سرخی مبادله کردیم که دیگه حال نوشتن از عشق ندارم!

پس تا فردا شب یه انشای خوب درباره عشق بنویسید تا بهتون نمره بدم!

شب بخیر...