یه براده آهن.

سلام

بعد از چند ماه احساس میکنم که از تو پیله ام دراومدم...داشتم خفه میشدم!

چقدر من ساده ام...همه رو مثل خودم یک رو میدیدم...

ولی حالا دارم یاد میگیرم که واقع بین باشم...

 

همه ما وقتی که یه آدم معمولی هستیم از آدمای قدرتمند زورگو انتقاد میکنیم و ادعا میکنیم که اگه من جای این بودم چنین و چنان میکردم...مدینه فاضله میساختم...

اما افسوس که ما آدما که فکر میکنیم یه آهنربای قوی هستیم و میتونیم همه چیز رو تحت تاثیر قرار بدیم، بعد از مدتی مثل یه ذره آهن تحت تاثیر میدان مغناطیسی اطرافمون قرار میگیریم و کاملا" هم جهت با میدان میشیم...

بعد از مدتی دقیقا" همون کارهایی که اون آدم زورگو انجام میداد انجام میدیم...حتی خیلی بدتر از اون...و سطح عملکردمون اینقدر افت میکنه که نهایتا" به زیر صفر میرسه... 


اما تحت تاثیر میدان مغناطیسی اطرافمون یاد گرفتیم که حتی در این شرایط هم حق به جانب باشیم و سرمونُ بالا بگیریم و بگیم: 


 

من آنم که رستم بُود پهلوان...!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد