سلام ما تا اطلاع ثانوی تصمیم گرفتیم اینجا از "استادجون" بنویسم...
.
.
.
یه دفه اون زمونا که جوون بودیم به سرمون زد که با استادجون تز بگیریم
رفتیم التماس و درخواست...
فرمودند: مگه خل شدی که می خوای خودتو تو دردسر بندازی؟!
مگه نشنیدی میگن دکتر فلانی خیلی "گیربده" است؟!
گفتم: چرا شنیدم !!! ولی به من تز بدید!
.
.
.
بعد از تصویب پروپوزالم یه روز تو حیاط بیمارستان داشتم در مورد تز با استادجون صحبت میکردم که جناب مدیرگروه رد شدند...ما سلام و احوالپرسی کردیم...یهو مدیرگروه بطور غافلگیرانه ای از من پرسیدند: آقای دکتر چطورن؟!
من که در حالی که دوتا شاخ تو سرم سبز شده بود احوالپرسی رو تموم کردم (ذکر این نکته لازمه که مدیرگروه اصلآ با من برخوردی نداشتند و نمیشناختند)
در این لحظه استادجون رو دیدم که چهارتا شاخ گنده رو کله شون سبز شده و مترصد هستند که سردربیارن!!!(احتمالآ به خودشون میگفتن چطور مدیرگروه از ازدواج این ناقلا خبرداره و من استادراهنما بی اطلاعم؟!)
بعد از خداحافظی با مدیرگروه عمدآ بحث رو سریع به موضوع تز کشوندم...
اما استادجون با شیطنت فرمودند: نه! اول بگو آقای دکتر کیه؟!!!!!!
ما فرمودیم: اشتباه گرفته بودند. درست نبود جلوی شما به روشون میاوردم!
استادجون فرمودن:آها! خوب کاری کردی!
(بعدآ فهمیدم مدیرگروه منُ با دختر یکی از اساتید - که هیچ شباهتی هم به من نداشت! - اشتباه گرفته بودن!)