A start

11 روز پیش در یک حادثه ناگوار (امتحان) به مدت 4 ساعت و اندی تشنج کردم (استاتوس اپیلپتیکوس!) و تازه کم کم دارم از فاز پست ایکتال طولانیش خارج میشم...

تصمیم گرفتم آدرس وبلاگم رو عوض کنم و چیزای جالبتر بنویسم؛

خاطرات زندگی یا بهتره بگم اسارت در سنگان سیتی ...

 

تو این 9 ماه اونقدر خاطرات تلخ و شیرین جمع کردم که نمیدونم از کجاش بگم 


آخرین خبر اینکه دیروز یک پایش عملکرد نفس گیر رو پشت سر گذاشتم و از این بابت خوشحالم!

و فاطمه حسینی هم عمرش رو به شما داد. فاطمه حسینی کیه؟!!!!

یه پیرزن عزیز دلبند از روستای "چاه زول" که همیشه بوی تریاک رو برام به ارمغان میاورد و بس که هر دفه دردای عجیب و غریبش رو مکررآ توضیح میداد و نسخه های 20-30 قلمی هم راضیش نمیکرد نزدیک بود از دستش کچل بشم، تا 2 روز پیش که زنگ زدم از بهورز محترم آمار مرگ و میر بگیرم ...

دلم براش تنگ میشه! چاه زول بدون اون دیگه چاه زول نیست! دیگه بوی مطبوع تریاک به مشام نمیرسه!

البته اینو که خالی بستم، آخه 90 درصد ملت محترم این روستای مرزی معتادن!

خدائی حیف نیست آدم همچین جائی بیاد و پاستوریزه برگرده ؟