بدون شرح.

سلام

چند شبه که میخوام خاطره بنویسم. ولی...

اونقدر خاطرات دارم که نمیدونم از کدوم شروع کنم...

.

.

.

روز اول بخش مغزواعصاب (۵/۴ سال پیش) طبق معمول از خواب دیر بیدار شدم و ساعت ۱۰ رفتم بخش(ایول دودری!) تو بخش خبری از بچه ها نبود...رفته بودن درمونگاه. خیلی سریع خودمو به درمونگاه مغزواعصاب رسوندم. باعجله داشتم وارد اتاق میشدم که...سریع اومد از اتاق خارج بشه و نزدیک بود تصادف کنیم! هردو از دیدن هم تعجب کردیم. سریع خودمونو جمع و جور کردیم و بدون اینکه به روی خودمون بیاریم که آشنا هستیم از کنار هم رد شدیم...

با خودم گفتم این اینجا چه کار میکنه؟! ظاهرآ اون هم حسابی شوکه شده بود.

اول فکر کردم کاری تو درمونگاه ما براش پیش اومده بوده. ولی زود فهمیدم که اتفاقی با ما هم گروه شده! یعنی یک ماه باید قیافه همدیگرو تحمل کنیم! اون رسمآ جازده بود...

.

.

.

یه استادی داشتیم به نام دکتر فروغی پور. چون خیلی دوسشون دارم ازشون نام میبرم و امیدوارم همیشه سایه شون رو سر دانشجوها باشه. دستور داده بودن که هر دانشجویی یه قسمت از درس رو بیاد کنفرانس بده. هیچ وقت یادم نمیره وقتی که داشت در مورد انواع پاتولوژیک راه رفتن کنفرانس میداد دکتر فروغی پور بهش گفتن راه رفتن اردکی رو عملآ نشون بده و... من بدجنس چقدر ته کلاس ریسه رفتم!!! تمام مدت یک ماه بخش اعصاب به این فکر میکردم که اون که یه سال از ما بالاتره چرا این بخش رو با ما میگذرونه؟!

چند ماه بعد دوستم از دهنش در رفت که دفه پیش اومده مرام بذاره. بجای دوستش امتحان داده که مچش رو گرفتن و تجدید بخش شده! اون هم دم امتحان پره انترنی!

من که باورم نمیشد اون مرام بذاره...اما ظاهرآ یه دفه یواشکی به جای من دفتر حضور و غیاب رو امضا کرده بود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد