سوزاک

سلام

خبر امروز اینکه همکار قبلیم طرحش تموم شد و فردا میره و یک خانوم دکتر جدید همکارم شد

...

امروز می خوام از چندتا خاطرات جالبی که از این دوره دارم واسه تون تعریف کنم:

یه شب دیروقت  بیدارم کردن. که چی؟ که یه مریض آوردن میگن سوزاک داره!

با عصبانیت گفتم : بلا به دور! این موقع شب چطور رنگ آمیزی گرم کردن و دیپلوکوک گرم منفی زیر میکروسکوپ دیدن مردم محترم روستا؟؟؟!!!

رفتم دیدم یه پیرمرد 80 و اندی ساله رو با چشای کور زیر بغلشو گرفتن میارن!

گفتم: بلا به دور! این سوزاک گرفته؟!

وقتی درست و حسابی شرح حال گرفتم دیدم احتباس ادرار هم داره، بعدش فهمیدم بنده خدا BPH داره،

نهایتا" فهمیدم ملت اینجا و بعضی جاهای دیگه به سوزش ادرار میگن سوزاک!

...

اسحاق یکی از مریضای مورد علاقه منه. هر وقت این طرفا پیداش میشه میگن بیا دوستت اومده!

اون چندین بار نزدیک بود حسابی منو کتک بزنه، دادن فحشای رکیک که دیگه رو شاخشه!

میگن چند وقته اسحاق اخلاقش عوض شده، پرخاشگر شده، کارای عجیب میکنه، به دیگران می پره!

اما یه روز اسحاق رو آوردن در حالی که مثل بچه آدم (!) دست به سینه ایستاده بود و هیچی نمیگفت!

تعجب کردم، گفتم باز چی شده؟!

فرمودن از امروز صبح تکلمش دچار اختلال شده و حالا هم فک مبارکش قفل شده!

گفتم الحمدلله! این دفعه از دستش در امونم!

چون میدونستم پیش روانپزشک بردنش شک کردم به عوارض داروئی...

دیدم متخصص محترم یه داروی ضدجنون قوی رو با دوز بالا بدون "بی پریدین" تجویز فرموده و "دهان بیمار را سرویس نموده اند!"

گفتنی است که متخصص محترم خوشبختانه نورولوژیست بودند نه روانپزشک!

بعد از تجویز آمپول و قرص بی پریدین به همراهی بیمار تذکر دادم ببریدش پیش متخصص روانپزشکی نه مغزواعصاب!

فعلا" که چند هفته است از اسحاق جان خبری نیست، یا روانپزشک محترم عاقلش کرده اند، یا روانه دارالمجانین شده!

اهورا مزدا عاقبت ما را به خیر کناد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد